واژهی توفی در قرآن
«توفی» از ماده «وفی» كلمهای است كه بر كامل ساختن و به پایان بردن دلالت میكند؛ بدین جهت است كه بر ادای كامل پیمان و شرط، وفا گفته میشود و «توفیت الشیء و استوفیته» به این معناست كه آن را به طور
نویسنده: عباس كوثری
«توفی» از ماده «وفی» كلمهای است كه بر كامل ساختن و به پایان بردن دلالت میكند؛ بدین جهت است كه بر ادای كامل پیمان و شرط، وفا گفته میشود و «توفیت الشیء و استوفیته» به این معناست كه آن را به طور كامل گرفتم و چیزی از آن را باقی نگذاشتم. (1) فراهیدی مینویسد: هنگامی به یك شیء گفته میشود «وفی و تمّ» كه به نهایت كمال رسیده باشد، چنان كه كاربرد «وفیت اجره» در زمانی است كه تمامی اجرت او را به تمام و كمال پرداخت نمایی.(2)
مقصود از كلمه «انفس» در این آیه، ارواح است نه مجموع روح و بدن؛ چون مجموع روح و بدن كسی در هنگام مرگ گرفته نمیشود و مقصود از «موتها» مرگ بدنها و پایان یافتن مدت آن است، بدین سان كه در آیه، كلمه بدن را در تقدیر بگیریم یا آنكه نسبت دادن مرگ به روح را مجاز عقلی بدانیم؛ زیرا روح نمیمیرد، بلكه در آن جهان یا متنعم به نعمتهاست یا معذب به عذاب الهی. این بدن است كه حركتهای ارادی و غیرارادی خویش را از دست داده است. پس اگر «موت» به «نفس و روح» نسبت داده میشود، به صورت مجاز است؛ زیرا در حقیقت روح نمرده است. (4)
كلمه توفی به معنای تحویل گرفتن به كمال و تمام است (5) و تقدیم كلمه «الله» كه مسندالیه است، بر انحصار قبض ارواح به خداوند دلالت میكند؛ بدین جهت منافاتی نخواهد بود بین این آیه كه میفرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ» با آیات: «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ...» (6) و «...حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا...» (7) كه دلالت میكند قبضكننده روح، ملك الموت یا ملائكهاند؛ زیرا جمع بین آیات میفهماند كه اصالت در گرفتن جانها كار خداست نه غیر و قبض روح به وسیله ملكالموت و فرستادگان خدا با اجازه خدا و در طول اراده الهی است.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در پاسخ فردی كه آیات پیشین برای او مشتبه شده بود- كه چطور در یك آیه قبض روح انسانها به خدا و در آیهای دیگر به ملك الموت و در بعضی دیگر به رسولان نسبت داده شده- فرمود: «فان الله تبارك و تعالی یدبّر الامر كیف یشاء و یوكّل من خلقه من یشاء بما یشاء اما ملك الموت فانّ الله یوكّله بخاصته ممن یشاء من خلقه و یوكّل رسله من الملائكة خاصة بمن شاء من خلقه»: خدای تبارك و تعالی هرگونه بخواهد كار را تدبیر میكند و از مخلوقات خود هر كه را بخواهد، به آنچه بخواهد میگمارد. پس ملكالموت را به تنهایی بر هركه بخواهد، برای قبض روح میگمارد و فرستادگان خود از ملائكه را نیز بر هركه بخواهد مأموریت میدهد. (8)
در معنای لغوی توفی گفته شد كه حقیقت توفی، گرفتن به تمام و كمال است و این معنا درباره مرگ به صورت كامل تحقق مییابد؛ چون كاملاً روح گرفته میشود؛ ولی در اطلاق توفی بر خواب به لحاظ تشبیه خواب به مرگ است؛ زیرا انسان خوابیده به سان مرده قدرت بر تمییز و تصرف در امور را ندارد. (16) از امام باقر (علیه السلام) روایت شده كه فرمود: هیچ كس به خواب نمیرود، مگر آنكه نفس او به آسمان عروج میكند و روح او در بدن باقی میماند و رابطه نفس و روح مانند شعاع آفتاب است. پس اگر اذن الهی به قبض روح تعلق بگیرد، روح اجابت نفس میكند و نزد او میرود و اگر اذن ربانی به بقای روح تعلق بگیرد، نفس اجابت روح میكند و پیش او میآید و این است معنای كلام الهی كه فرموده: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ» (17).
از این روایت استفاده میشود كه حقیقت خواب، عروج نفس از بدن است، بدون آنكه رابطهاش را با بدن قطع كند. ممكن است گفته شود اگر در موقع خواب، نفس از بدن رخت بربندد، باید هیچگونه حیات و زندگی برای بدن باقی نماند؛ در حالی كه علائم حیات و زندگی، ضربان قلب، تنفس و... در فرد دیده میشود. میتوان در پاسخ گفت نفس انسان دارای مراتب مختلفی است. نفس در مرتبه اعلای خود یعنی حیات انسانی، برخوردار از عقل و تمییز و درك و شعور و احساس است؛ اما همین نفس در مرتبه ضعیفش فقط نمو و حركت دارد كه گاه از آن به نفس نباتی و نفس حیوانی تعبیر میكنند. بر این اساس ممكن است تعبیر روح در روایت اشاره به این مرتبه باشد، بدین سان كه به هنگام خواب، تصرفات نفس در مرتبه اعلایش گرفته میشود؛ ولی نسبت به مرتبه ضعیف همچنان فعالیت خود را خواهد داشت.
برخی از دانشمندان امروزه خواب را نتیجه انتقال قسمت عمده خون از مغز به سایر قسمتهای بدن میدانند. برخی دیگر میگویند دستگاه فعال عصبی مخصوصی كه در درون مغز انسان است و مبدأ حركات مستمر است، بر اثر خستگی زیاد از كار میافتد و خاموش میشود. بعضی عقیده دارند فعالیتهای زیاد جسمانی، سبب جمع شدن مواد سمی مخصوص در بدن میشود و همین امر بر سلسله اعصاب اثر میگذارد و حالت خواب به انسان دست میدهد و این حال ادامه دارد تا این سموم تجزیه و جذب بدن شود. (18).
اختلاف بین این نظریهها در میان دانشمندان، خود بیانگر ابهام حقیقت خواب نزد آنان است. بله، عوامل پیشین را میتوان زمینهساز خواب دانست، به گونهای كه اینها سبب میشوند نفس انسان در نشئهای دیگر قرار بگیرد. توفی در این كلام الهی نیز به معنای خواب است: «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ» (19): او كسی است كه [روح] شما را در شب [به هنگام خواب] میگیرد.
كوثری، عباس، (1394)، فرهنگنامه تحلیلی وجوه و نظائر در قرآن (جلد اول)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول
كاربردهای توفی در قرآن
1.قبض ارواح به هنگام مرگ
قرآن كریم میفرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا ...» (3): خداوند ارواح را هنگام مرگ قبض میكند. نفس یا همان روح سبب روشنی و حیات بدن است و در حال بیداری ارتباط آن به نحو تام و كامل است، به گونهای كه تمامی اعضا در ظاهر و باطن وظایف خود را به انجام میرسانند و روح میتواند در آنها دخل و تصرف كند. در خواب اگرچه روح، نور و روشنایی خود را بر باطن بدن و اعضا گسترانده است، در بخشی از فعالیتهای ظاهری اعضا، وابستگی و تعلق خود را از دست میدهد؛ ولی در حال مرگ كاملاً خود را از بدن جدا میكند و تصرف ظاهری و باطنیاش را در اعضا از دست میدهد؛ به تعبیری دیگر به هنگام خواب، روح یكی از مراتب وجودی خود را كه عقل و تمییز است از دست میدهد؛ اما در حال مردن، زندگی و حیات دنیوی او رخت برمیبندد.مقصود از كلمه «انفس» در این آیه، ارواح است نه مجموع روح و بدن؛ چون مجموع روح و بدن كسی در هنگام مرگ گرفته نمیشود و مقصود از «موتها» مرگ بدنها و پایان یافتن مدت آن است، بدین سان كه در آیه، كلمه بدن را در تقدیر بگیریم یا آنكه نسبت دادن مرگ به روح را مجاز عقلی بدانیم؛ زیرا روح نمیمیرد، بلكه در آن جهان یا متنعم به نعمتهاست یا معذب به عذاب الهی. این بدن است كه حركتهای ارادی و غیرارادی خویش را از دست داده است. پس اگر «موت» به «نفس و روح» نسبت داده میشود، به صورت مجاز است؛ زیرا در حقیقت روح نمرده است. (4)
كلمه توفی به معنای تحویل گرفتن به كمال و تمام است (5) و تقدیم كلمه «الله» كه مسندالیه است، بر انحصار قبض ارواح به خداوند دلالت میكند؛ بدین جهت منافاتی نخواهد بود بین این آیه كه میفرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ» با آیات: «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ...» (6) و «...حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا...» (7) كه دلالت میكند قبضكننده روح، ملك الموت یا ملائكهاند؛ زیرا جمع بین آیات میفهماند كه اصالت در گرفتن جانها كار خداست نه غیر و قبض روح به وسیله ملكالموت و فرستادگان خدا با اجازه خدا و در طول اراده الهی است.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در پاسخ فردی كه آیات پیشین برای او مشتبه شده بود- كه چطور در یك آیه قبض روح انسانها به خدا و در آیهای دیگر به ملك الموت و در بعضی دیگر به رسولان نسبت داده شده- فرمود: «فان الله تبارك و تعالی یدبّر الامر كیف یشاء و یوكّل من خلقه من یشاء بما یشاء اما ملك الموت فانّ الله یوكّله بخاصته ممن یشاء من خلقه و یوكّل رسله من الملائكة خاصة بمن شاء من خلقه»: خدای تبارك و تعالی هرگونه بخواهد كار را تدبیر میكند و از مخلوقات خود هر كه را بخواهد، به آنچه بخواهد میگمارد. پس ملكالموت را به تنهایی بر هركه بخواهد، برای قبض روح میگمارد و فرستادگان خود از ملائكه را نیز بر هركه بخواهد مأموریت میدهد. (8)
2.برگرفتن از میان مردم و عروج
یهودیان تصور كردند حضرت عیسی (علیه السلام) را به شهادت رساندند. قرآن كریم آنان را تكذیب میكند و میفرماید: «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ...مَا قَتَلُوهُ یَقِیناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ...» (9): و گفتارشان كه ما مسیح عیسی بن مریم، پیامبر خدا را كشتیم؛ در حالی كه نه او را كشتند و نه بر دار آویختند، لكن امر بر آنان مشتبه شد... و قطعاً او را نكشتند، بلكه خدا او را به سوی خود بالا برد. بر این اساس میتوان گفت مقصود از متوفی در آیه «إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رَافِعُکَ إِلَیَّ ...» (10) میراندن عیسی (علیه السلام) نیست، بلكه به معنای لغویاش، یعنی گرفتن شیءبه تمام و كمال است. توفی فقط به معنای مردن نیست، بلكه مرگ یكی از معانی آن است، چنان كه در برخی آیات توفی درباره خواب به كار رفته است، همانند «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ...» (11) و معنای آیه این است كه به یاد بیاور هنگامی كه خداوند به عیسی (علیه السلام) گفت من تو را برمیگیرم و به سوی خود عروج میدهم. قرینه دیگر بر اینكه «متوفیك» به معنای میراندن عیسی نیست، ظاهر آیه سوره نساء است كه میفرماید: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً» (12): هیچ یك از اهل كتاب نیست، مگر اینكه پیش از مرگش به او (مسیح (علیه السلام)) ایمان میآورد و روز قیامت بر آنان گواه خواهد بود. زیرا این آیه در صورت رجوع ضمیر «موته» به عیسی (علیه السلام) دلالت میكند كه او هم چنان زنده است و هر یك از اهل كتاب بعد از نزول وی از آسمان و قبل از مردنش به وی ایمان میآورند. (13) علامه طباطبایی معتقد است آیه ظهور دارد كه مرجع ضمیر «موته» عیسی (علیه السلام) است. این در حالی است كه برخی دیگر مرجع ضمیر را اهل كتاب دانستهاند؛ یعنی هیچ یك از اهل كتاب نیست مگر آنكه قبل از مردنش در حال احتضار ایمان میآورد كه عیسی بنده حقیقی خدا و فرستاده او بوده است نه خدا. (14)3.خواب
خداوند در سوره زمر میفرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» (15): خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض میكند و ارواحی را كه نمردهاند نیز به هنگام خواب میگیرد. سپس ارواح كسانی كه فرمان مرگشان را صادر كرده، نگه میدارد و ارواح دیگری را بازمی گرداند تا سرآمدی معین. در این امر نشانههای روشنی است برای كسانی كه اندیشه میكنند.در معنای لغوی توفی گفته شد كه حقیقت توفی، گرفتن به تمام و كمال است و این معنا درباره مرگ به صورت كامل تحقق مییابد؛ چون كاملاً روح گرفته میشود؛ ولی در اطلاق توفی بر خواب به لحاظ تشبیه خواب به مرگ است؛ زیرا انسان خوابیده به سان مرده قدرت بر تمییز و تصرف در امور را ندارد. (16) از امام باقر (علیه السلام) روایت شده كه فرمود: هیچ كس به خواب نمیرود، مگر آنكه نفس او به آسمان عروج میكند و روح او در بدن باقی میماند و رابطه نفس و روح مانند شعاع آفتاب است. پس اگر اذن الهی به قبض روح تعلق بگیرد، روح اجابت نفس میكند و نزد او میرود و اگر اذن ربانی به بقای روح تعلق بگیرد، نفس اجابت روح میكند و پیش او میآید و این است معنای كلام الهی كه فرموده: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ» (17).
از این روایت استفاده میشود كه حقیقت خواب، عروج نفس از بدن است، بدون آنكه رابطهاش را با بدن قطع كند. ممكن است گفته شود اگر در موقع خواب، نفس از بدن رخت بربندد، باید هیچگونه حیات و زندگی برای بدن باقی نماند؛ در حالی كه علائم حیات و زندگی، ضربان قلب، تنفس و... در فرد دیده میشود. میتوان در پاسخ گفت نفس انسان دارای مراتب مختلفی است. نفس در مرتبه اعلای خود یعنی حیات انسانی، برخوردار از عقل و تمییز و درك و شعور و احساس است؛ اما همین نفس در مرتبه ضعیفش فقط نمو و حركت دارد كه گاه از آن به نفس نباتی و نفس حیوانی تعبیر میكنند. بر این اساس ممكن است تعبیر روح در روایت اشاره به این مرتبه باشد، بدین سان كه به هنگام خواب، تصرفات نفس در مرتبه اعلایش گرفته میشود؛ ولی نسبت به مرتبه ضعیف همچنان فعالیت خود را خواهد داشت.
برخی از دانشمندان امروزه خواب را نتیجه انتقال قسمت عمده خون از مغز به سایر قسمتهای بدن میدانند. برخی دیگر میگویند دستگاه فعال عصبی مخصوصی كه در درون مغز انسان است و مبدأ حركات مستمر است، بر اثر خستگی زیاد از كار میافتد و خاموش میشود. بعضی عقیده دارند فعالیتهای زیاد جسمانی، سبب جمع شدن مواد سمی مخصوص در بدن میشود و همین امر بر سلسله اعصاب اثر میگذارد و حالت خواب به انسان دست میدهد و این حال ادامه دارد تا این سموم تجزیه و جذب بدن شود. (18).
اختلاف بین این نظریهها در میان دانشمندان، خود بیانگر ابهام حقیقت خواب نزد آنان است. بله، عوامل پیشین را میتوان زمینهساز خواب دانست، به گونهای كه اینها سبب میشوند نفس انسان در نشئهای دیگر قرار بگیرد. توفی در این كلام الهی نیز به معنای خواب است: «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ» (19): او كسی است كه [روح] شما را در شب [به هنگام خواب] میگیرد.
پینوشتها:
1.ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغة؛ ج6، ص129.
2.خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج3، ص1971.
3.زمر: 42.
4.سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج17، ص 269.
5.فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج7و8، ص780.
6.سجده: 11
7.انعام: 61.
8.ابن جمعه عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج4، ص490.
9.نساء: 157-158.
10.آل عمران: 55.
11.انعام: 60.
12.نساء: 159.
13.رك: سید عبدالاعلی سبزواری، مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، ج5، ص324.سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج3، ص206-207.
14.سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج5، ص134.
15.زمر: 42.
16.محمود زمخشری، الكشاف، ج4، ص131.
17.محسن فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج4، ص 323-324. نیز رك: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج7و8، ص781.
18.ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج19، ص482.
19.انعام: 60.
كوثری، عباس، (1394)، فرهنگنامه تحلیلی وجوه و نظائر در قرآن (جلد اول)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}